صداي پايم را که
در سپيدي
برف نقش مي شود . . تن ها يم و
دست ها يم در جيب. صداي موسیقیِ که از mp3 Player ام مي آيد تمام
دهليز گوش ها يم را پُر است. هوا سرد است. من هميشه روانيِ اين سرماي خلسه ي مطبوعم. ( احساس مي
کنم تو رو از پشت اين همه سکوت . . ) سکوت ، روي برف ها که راه مي روم فرياد ش بيش
تر است. يادت هست آن روز ها ي پشتِ برف هاي دي را که نه بودم و نه بودي و سکوتِ تا به هميشه مان
، هميشه بود. ( تو کافه بارون
مي گيره وقتي مي شينم رو به روت ) . . صدا ي پا ها يم از رو ي همين برف ها ، به
ورود ي کافه ختم مي شود. تو آن جا نشسته اي پشت همان ميز بلوطي ، صندلي لهستاني اش
براي من است و رو به روي تو. آن سمتي از پنجره که خيابان است ، هنوز برف مي بارد.
به روي برفی که در کافه مي بارد چتر نمي گيرم و نه گير که من هرگز ، هرگز چتر نمي
خواهم. از منو ي چيز ها
ي سفارش نه دادني ، چند برگ خاطرات مبهم ای که بي آيد بايد را سفارش مي دهيم و تو
نگاهت را رنگ برف است چون سنگ فرش های پی آده رو ی پشت پنجره و مي گو ئي: نوید . .
زود تر برو . . سرده . . ديره . . من دست ها يم
را بيش تر به عمقِ جيب ها يم مي برم. پشت سرم پر از جاي پا ها يي ست که روي نرمي
برف ها آرام . . آرام . . حک مي شود. بايد زود تر شبيه خانه شوم. وجود م را مي
چسبد سرما . به حوالي خانه
که مي رسم برف نيست. برف چندين روز قبل بود که باريده بود. من گاهي بين فر دا ها و
دي روز ها ، ام روز را گم می کنم. آن حجم سپيد ليز
. . آن دغ دغه ها ي حريص پشت ميز . . آن نوید شايد مريض . . من هنوز زنگ در را نه زده
، در باز مي شود با صدايي شبيه هيس.
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:27 توسط rojin
|
خوش اومدید